زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با برادر در خروج از کربلا
قرآن ناطقم، که بریده است حنجـرت؟ خورشید ذره ذرۀ زینب چه شد سرت؟ ای کشتی نجات که در خون شناوری جـانـم فـدای پیـکـر در خون شناورت زخـم تـنت، ز زخـم دلـم بـیـشـتر بـود از بس که پاره پاره شده جسم اطهرت ای یوسف غریب، به تاراج رفته است پـیـراهــنـی کـه داد بـرای تـو مـادرت بنگر چگـونه اشک فـشاند سکـیـنهات آتش گـرفـتـهام، ز تـمـاشـای دخـتـرت ایـن خـاک را بـرای شـفـای دل هـمـه پُر کرده است عطر نفـسهای آخـرت تنگ غروب گشت ودل من گرفته است خـورشید من کجاست طلـوع منّـورت جسمت به روی خاک وسرت روی نیزه هاست باشم به قتلگاه، یا بروم در پی سرت؟ من مَحـرمی نـدارم و باید روم به شام دراین سفر تو باش به همراه خواهرت میگفت و میگریست «وفایی» که با دلم پَر میزنم حـسـین، به گـلـزار پرپرت |